اصن بالش باید ضد آب باشه
گریه که میکنی خیس نشه
یه وقتایی هم برات حرف بزنه مثلا بگه:
اینقدر غصه نخور ...گریه نکن
خدای تو هم بزرگه...
کوه را حرکت میدهم بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها راجابجامیکنی چرا که تو نیرومند تری!!!
من دخترم...
وقت تولد نوزاد ...
تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان... سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،
لذتهای شبانه... خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!
عادلانه است نه؟؟؟
من دخترم...
آری من دخترم...
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد... عشق خواهم ورزید... به مردانگی ات خواهم بالید ... با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد... پشتیبانت خواهم بود... و تو مرد بمان!
این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!
!
همیـشه یـک دلـخوشے کـوچک هـست
آخــر قـصه هــاے شـب هــاے بـیخـوابــے
همیشـه کـه نـبـاید خوش بـگذرد !
مـگر نــمے دانـے ؟
هـمیـن کـه دلـت را خوش کردهـ اے
بـه یـک " فــردا " ...
همـیـن کـه خـواب ...
هـنـوز هـم گـاهے
زورش بـه دلـهرهـ هـایـت مے رسد
همـین کـه ...
گاهـــے .. بـهت زدهـ .. مـچ خودت را مے گیـرے
بـه وقـت یـک لبـخند
بـس نیست ؟
بـاور کن
همـیشه همــ امـید چیز عجیبـے نیست
همیـن هـاست که ...
دلمـ را خوش کردهـ امــ بـه روزهـایـے ...
کـه شایـد اگر "خوش " نـمے گذرد
امـا ...
دارد که می گذرد....
آدم ها لالت می کنند ؛
بعد هی می پرسند...
چرا حرف نمی زنی؟
این خنده دار ترین نمایش نامه ی دنیا بود...!
ای سهراب ...
خانه باشد طلبت!
دل من سخت گرفته است
بگو شانه ی دوست کجاست...
آخریـن چیزے ست کـه بـاقے مےمانـد
و بـغض
یکـے مانـدهـ بـه آخریـست ...
و
" امیـد "
پیـش از بـغض
مے تـرکد ...
گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است